ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

امید های زندگی من

عکس📷

چند تا عکس از خوشگل مامان محرم 95 اینجا هم شوالیه شدی🗡 بابا که مشهد بودن چند روز هم رفتیم خونه مامان مرجان برف 95 خونه عمو علی این عکسا رو هم با بابا رفته بودی بیرون گفتی ازت انداخته تو سال 95 یه اتفاق بدی هم افتاد این بود که یه ساختمون تجاری قدیمی تو تهران بود به نام پلاسکو که متاسفانه آتیش گرفت و فرو ریخت تعدادی از آتش نشان های زحمت کش و کسبه جونشونو از دست دادند خیلی ناراحت کننده بود یه روز برای بزرگداشت آتش نشانها از طرف فرهنگسرای مامان ژیلایینا رفتیم آتش نشانیه محلشون برای تسلیت و شما هم که علاقه زیادی به این شغل داری رفتی و به آتش نشا...
3 اسفند 1396

مسابقه آشپزی🍳

پیش دبستانی خاله نسترن مسابقه آشپزی گذاشته بود🥘 من و مامان ژیلا کشک بادمجان درست کردیم و خوشبختانه اول شدیم و شما هم که از اول دعا میکردید اول بشیم خیلی خیلی خوشحال شدید. ️               این روزها هم بابا حمید که متاسفانه بعد از تصادف سختی که داشتن مجبور شدن تجهیزات پزشکی رو جمع کنن برگشتن به کار اولشون که تو مترو بودن و مدتی برای ماموریت باید در شهر مشهد کار میکردن و تقریبا 6-7ماهی 21 روز ماموریت و یک هفته مرخصی بودن و ما روزهایی رو که نبودن خونه مامان ژیلا بودیم و به شما و خاله نسترن حسابی خوش می‌گذشت همش بازی و شلوغ کاری ولی خوب دلتنگی هم برای بابای...
2 اسفند 1396

یلدای 95

  یلدای 95 لباسای خاله نسترنو مامان ژیلا و تاج و کراوات شما رو خاله مهناز درست کردن. هردو تون هندونه شدید                   ...
2 اسفند 1396

بعد از یه غیبت طولانی

سلام گل پسر مامان شرمنده که یه مدت زیادیه نزدیک یک سال و نیم وبلاگتو بروز نکردم عکسای دوربین گوشیم خود بخود پاک شدن و خیلی ناراحت شدم و انگیزمو از دست دادم بعد هم که یه سری از عکساتو از تلگرامو و گوشی بابا و خاله ها پیدا کردم یه سری عکس جدیدم اضافه شده بود و دیگه تنبلی کردم نمیدونستم از کجا شروع کنم از طرف دیگه هم منو نی نی وبلاگ تغییر کرده زیاد راحت نبودم باهاش یهو بخودم اومد دیدم وبلاگ پسری نصفه مونده بااااااید درستش کنم حالاهم به طور اجمالی و خلاصه عکسا رو برات میذارم عشق مامان. اینجا عروسیه آرزو جون دختر خاله مامانه ...
19 بهمن 1396

کودکی کن فرزندم!!!

               بهانه من عزیزتر از جانم زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بی حساب میخواهم ، در پناهش جوانیم را !!! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن جیغ بکش گریه کن لوس شو بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام. آرام آرام پیش برو... آنسوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم.هر چه جلوتر میروی همه چیز تندتر از تو قدم بر میدارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی‌رسد از پاکی. الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز... همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش... یک قدم دو قدم...ولی زود بزرگ نشو مادر. آنجا که عمر وزن میگیرد دنیا به قدری سبک میشود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن...
23 مرداد 1395

خاله بازی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  عشق مامان در حال خاله بازی البته در ایفای نقش پدری. به گفته خودت بابا آتشنشانی  رفتی سر کار کارت زدی به عابر بانک و پول در آوردی و برای بچه خوراکی خریدی و اومدی خونه.این لباستم معروفه به لباس آتشنشانی آخه قرمزه.     خوراکی ها رو دادی بهش و خودت داری استراحت می‌کنی.     حالا هم داری بچه ها تو میبری پیک نیک عیال وارم هستی سه چهارتا بچه داری منم مامانشونم بهم میگی مامان بچه ها!! اون سبد مسافرتی رو مامان ژیلا یکی برای شما و یکی برای خاله نسترن خریدن خیلی وقت بودمیخواستی دست فرزادم دیده بودی ،می‌گفتم آخه دخترونس ولی بعد تحقیق کردم دیدم از نظر روانی مشکلی ایجاد نمیکنه فقط باید دخت...
11 مرداد 1395

این روزهای سبحان و مامان

  سلام جووووووووون مامان بالاخره یک ماه از عملم گذشت و برای معاینه رفتیم پیش دکتر و شما دو تا وروجک رو هم به قول خودتون بردیم معاینه چشم یعنی بیمارستان.الان تا ازتون میپرسیم کجا بریم میگید معاینه چشم تازه بازی هم که میکنید یا قطار شهربازی سوار میشدی میگید داریم میشیم معاینه چشم. اینم چندتا عکس که مامان ژیلا باسختی فراوان ازتون شکار کردن:           اینجا هم رفته بودی تو تراس شام قرمه سبزی گذاشته بودم یهو گفتی حالا یه کم قرمه سبزی بیار اینجا بخورم منم دیدم خیلی ذوق داری اونجا بخوری برات آوردم.از بس خوشحالی که با کمال میل و با لبخند به دوربین نگاه میکنی. کلا هر بوی خوشمزه ای که بیاد میگی...
30 تير 1395

آقا سبحان آتش نشان

  سلام خدمت گل پسرم که بعد از دو ماه پلیس بودن الان یک ماهی میشه که به آتش نشانی تغییر شغل دادی و انقدر به این شغل علاقه داری که دایما داری بازی آتش نشانی میکنی مثلا من بهت زنگ میزنم میگم آقای آتش نشان سریع بیا فلان جا آتیش گرفته میای آتیشو خاموش میکنی و مصدوم ها رو هم نجات میدی! یه بار گفتم آتش نشان یه مدرسه آتیش گرفته گفتی باشه بعد زنگ زدی همکارات بیان پرسیدم چرا ایندفعه با همکارات اومدی گفتی آخه مدرسه بزرگه تنهایی نمیتونم خاموشش کنم. وقتی هر کسی سبحان صدات میزنه سریع میگی من آتش نشانم و به هر کی میرسی خودتو آتش نشان معرفی میکنی وبه شدت روی شغلت تعصب داری.به دوستاتم میگی من آتش نشانم اونا میگن تو که کوچولویی نمیتونی آتش نشان باشی ...
15 تير 1395