ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امید های زندگی من

تولد دو سالگی زندگی مامان

 پسر عزیز و دوست داشتنی من... فروردین دومین سالیه که با تمام وجودم به خاطر وجود تو نازنینم سر به سجده میذارم و خدا رو برای حضور گرم تو همیشه عزیزم هزار بار شکر میکنم.  اون لحظه ای که مشامم با عطر وجودت پر شد برای من نهایت زندگی و عشق بود.گریه کردی،گریه کردم..خندیدی،خندیدم..نخوابیدی،نخوابیدم..راه رفتی دستای کوچولوی نازتو با عشق توی دستام گرفتم..با تو بودم،هستم،خواهم بود تا ابد. تا زمانی که پاهایم توان ایستادن دارند به من تکیه کن که مادر چون کوهی پشت توست تنها آرزویم به ثمر رساندن گل وجود توست پس عزیزکم بخند،لذت ببر،زندگی کن، از تو برای من همین خاطرات بس است و تو متعلق به خودتی خود خودت. عزیز دل مامان برای این کیک باب ...
30 شهريور 1394

دومین چالش زندگی عسل مامان خداحافظی با شیر مادر

دردونه مامان 23 ماهه بودی که تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت یکی از تصمیم های بسیار بسیار سخت و درد آور زندگیم بود ولی چاره ای نداشتم و باید این اتفاق می افتاد خیلی برام مهم بود که اذیت نشی و غصه نخوری و تو روحیت اثر بدی نذاره و از من دور نشی واین در حالی بود که شدیدا وابسته به شیر مادر بودی و اواخر خیلی میخوردی و کارمون سخت تر بود به همین دلیل خیلی نگرانت بودم از خدا خواستم که کمکمون کنه تا این روزها رو به خوبی پشت سر بذاریم کلی تو اینترنت سرچ کردم و تجربه مادرای دیگه و نظرات روانشناس هارو خوندم و بالاخره یه روش رو انتخاب کردم احساس کردم کمتر بهت ضربه میزنه اوایل سعی کردم دفعات شیر دهی رو کم کنم هر وقت شیر میخواستی سرتو با چیزای دیگه گرم میکردم ی...
29 شهريور 1394

پسر نماز خون مامان

 الهی قربونت بشم تا که یکیمون سجاده پهن میکنیم شما جلوتر از ما میای و به حالت سجده روی سجاده دراز میکشی و سر روی مهر میذاری و الله الله میگی اینجا تقریبا یازده ماهه ای الهی که همیشه همینطور بمونی الهی الله نگهدارت باشه الهی همین راهو بگیری و تا آخر بری الهی آمین.    اینجا هم یک سال و هفت هشت ماهه ای.   ...
27 شهريور 1394

روز پارکی و تاب بازی فرفری مامان

                           عسلم هر وقت میریم پارک میگی خاله نسترن باید منو هل بده بعدشم میخونی: تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه منو بندازی بغل خاله نسترن بندازی.هر کی هلت بده اسم اونو میگی،بابا،مامان،مامان ژیلا. ...   ...
27 شهريور 1394

عکسهای یک سال و نیمگی شکلات مامان

این عکسو خونه خاله مهناز انداختیم. یه عکس هنری دیگه از پسر خوش تیپم. بازم آب بازی البته فقط داخل حمام! اینم یه عکس با پسر عموت حسین چند وقت بعد از تولدش ماشاالله ازبس شیطونه که نمیشه ازش یه عکس انداخت اینجا سه سالشه یک سال و نیم از شما بزرگتره.   قربون اون خنده های مهربونت قربون اون چشمات که محبت توشون موج میزنه.همه میگن سبحان خیلی با محبت و خون گرمه و روابط عمومی خوبی داره اگه کسی ناراحت باشه سریع عکس العمل نشون میدی و سعی میکنی از ناراحتی درش بیاری. خیلی هم با هوش و با استعدادی از کنار مسایل و پدیده های پیرامونت به سادگی عبور نمی کنی دایما می‌پرسی چرا چطور. .... علت همه چیز رو می‌پرسی و به خاط...
26 شهريور 1394

سفر به سرعین و تبریز و....

  پسر گلم اینجا مکتو ویلای عمو مرتضی است.شما هم حسابی داری کیف می کنی.چند تا هم سگ اینجا هست همش میری دنبالشون که بگیری شون.هی میگی بریم بهشون غذا بدیم.   اینجا شهر سرعینه وقت نشد ازت عکس بندازم. اینجا امارت ایل گولی در شهر تبریزه مکان بسیار زیباییه. ...
24 شهريور 1394

نمایشگاه قرآن

اینجا موزه دفاع مقدسه که نمایشگاه قرآن قراره از این به بعد اینجا برگزار بشه.اینا که روشون نشستی تانکهای زمان جنگ ایران و عراق هستند.به تیپتم میاد. ...
24 شهريور 1394

عکسهای سیزده ماهگی عمر مامان

  سبحان جونم این مکعب رو از نمایشگاه کتاب برات گرفتم با همین تمام اشکال هندسی رو یاد گرفتی اوایل همه اشکال رو میشناختی مثلا بهت می گفتیم دایره کدومه نشون میدادی تقریبا یک سال و نیمه بودی که اسماشونو میگفتی و خیلی به این لگو علاقه نشون دادی.و رنگها رو هم کاملا بلد بودی.کلا خیلی خوب صحبت میکردی همه میگفتن که سبحان خیلی زود و خوب حرف زدنو شروع کرد.تو این عکس هم تازه از خواب پا شدی.  مربع:ابع.    دایره:دایه،دارره.      ذوزنقه:ذوزنه.      مثلث:اثده.       مکعب:مکب.          شش ضلعی و بیضی و. ........   آسانسور:آسان...
21 شهريور 1394

شیطنت ها و شلوغ کاری های گونگولی مامان

اوا پس چرا این میز خالی شد! عزیز دلم از وقتی که تونستی سینه خیز بری دیگه وسایل خونه دونه دونه از دستت فرار کردن وقتی هم که چهار دست وپا رفتی یه سری وسایل دیگه وقتی هم که تونستی بایستی و راه افتادی و سرعت عملت شد اندازه سرعت نور کارمون سخت تر شد همش میترسیدیم وسیله ای رو بشکنی یا بندازی روت و به خودت آسیب بزنی من که انقدر می دویدم دنبالت که دیگه آب شده بودم به ورزش و رژیم هم نیازی نداشتم.شدیدا به سیم برق و وسایل برقی و کلید و پریز علاقه داشتی کلا به کارهای فنی و مهندسی علاقه مندی باتری هم خیلی دوست داری هر اسباب بازیی بهت میدیم دنبال باتریشین میگردی.   الهی مامان فدات بشه اوایل چهار دست و پا میرفتی سراغ سیم های سه راهی تل...
18 شهريور 1394