ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

امید های زندگی من

جشن پایان سال

  سلام عزیز مامانی دیروز مهد خاله نسترن یه جشن کوچولو به مناسبت پایان سال نود و چهار و آغاز سال نود و پنج برگزار کرده بود که شما هم مهمان افتخاری بودی و خیلی بهت خوش گذشت.       ...
20 اسفند 1394

تولد خاله نسترن سبحانی

  دردونه مامان دیروز تولد خاله نسترن بود که از صبح رفته بودیم خونشون شما دوتا هم که تا شب فقط داشتید برنامه ریزی جشنو میکردید.تازه کم مونده بود جای کادوهاشم لو بدی که من رسیدم.در ضمن مامان ژیلا لطف کردن و یه کادو هم برای شما گرفتن که لباسشویی بود.     ...
1 اسفند 1394

سبحان حسابدار میشود!

  سلام ماه من  چند روز پیش بابا حمید داشتن یه سری از جنس های مغازه رو فاکتور میکردن یه سری حسابها رو هم با ماشین حساب انجام میدادن و می‌نوشتن شمام همش منتظر بودی کارشون تموم بشه که ماشین حسابو بگیری بعد بابا که کارشون تموم شد شما سریع ماشین حساب و گرفتی و رفتی دفتر و مداد آوردی و اعداد ماشین حساب و میزدی و واسه خودت می‌گفتی هشتاد نود و...بعد چندتا خط میکشیدی تو دفترت و می‌گفتی حساب کردم.     بعدشم بستنیهاتو از یخچال آوردی و گفتی من آقای فروشنده ام بیاید از من خرید کنید تا حساب کنم .     خلاصه اینکه کلی برنامه داشتیم تازه بعد از خریدن هم حق نداشتیم بخوریم.   &n...
30 بهمن 1394

پیک نیک،دماوند

  سلام خوشگل مامان دیروز با مامان ژیلابینا و خاله مهنازینا رفتیم دماوند که من بعد از سه سال که از                فارغ التحصیلیم میگذره مدرکمو بگیرم! و یه گردشی هم کرده باشیم بابایی هم یه آب و هوایی عوض کنن آخه به خاطر دستشون باید خونه بمونن حوصلشون سر رفته بود. زمانی که من دانشجو بودم زیاد میرفتیم دماوند اما بعد تولد شما قسمت نشده بود بریم البته یکی دوبار رفتیم ولی زود برگشتیم.  وقتی رسیدیم خیلی دوست داشتی بیای داخل دانشگاه،که دوتایی باهم رفتیم همه بهت لبخند میزدن یه تمبر هم گرفته بودی دستت می‌گفتی من باید بدم به خانومه بالاخره طلسم شکسته شد و مدرکو گرفتم . دیشب بابایی بهت میگفت ماما...
26 بهمن 1394

الهی به امید تو

                                       سلام پسرک شیرینم یه مدتی نتونستم بیام تو وبلاگ آخه یه اتفاق خیلی بد برامون افتاد میگم برامون چون من و بابایی و شما هرسه یک نفریم اگه اتفاقی برای یکی بیفته همه آسیب میبینیم همه با هم درد می کشیم خدا چنین روزهایی رو به هیچ خانواده ای نشون نده.یک هفته پیش بابا حمید سوار یه تاکسی شده بودن که با یه تاکسی دیگه تصادف میکنن بابا هم دستشون از ناحیه بازو خیلی عمیق دچار شکستگی میشه.اون روز که بابا بهم زنگ زدن داشتم سکته میکردم دنیا دور سرم چرخید خیلی ترسیدم سعی میکردم که خودم و پیش شما کنترل کنم اما بغض امو...
11 بهمن 1394

بندگی

                                                پروردگارا... در مستجاب نشدن دعاهایم حکمتی نهفته است،که خود فقط به آن علم داری.   می دانم دعاهایم را می شنوی؛ و من در محکمه انسانی جهل خویش، تو را به خساست محکوم می کنم!، برای سکوتت در مقابل دستهای گشوده ام بسوی آسمانت...   وتو در برابر طغیان من باز سکوت می کنی... و آرام در گوش من زمزمه می کنی: شکیبا باش بنده ام... من در خفا اموری را برایت کنار گذاشته ام که خوشایند تو خواهد بود.   پروردگارم... برای نداده هایت شکر گزار...
1 بهمن 1394

وروجک مامانش

سلام شیرین زبون مامان قربون شیطونیا و شلوغ کردنات بشم که هرچی بزرگتر میشی بیشتر میشه البته گاهی اوقات خستم میکنی اما همونم شیرینیه خودشو داره با اون زبونت خستگیو از تنم در میاری.شبم که بابا از سر کار میاد دیگه نمیدونی چیکار کنی از سر و کلش بالا میری رو گردنش میشینی میگی شما هواپیمایی منم خلبان،رو کمرش سوار میشی ،هی میگی بیا اتاقم،دور خونه باهم می‌چرخید میگی ما ماشینیم و. ...                                                                   میری میشینی جلوی کا...
30 دی 1394

سبحان همه زندگیم

سلام یه دونه مامانی دیروز داشتیم میرفتیم خونه مامان ژیلا که این عکسارو ازت انداختم قربون پسر خوش تیپم برم الهی،اینجا چون ذوق داشتی که زودتر بریم همکاری کردی تا عکس انداختن زود تموم بشه بریم وگرنه شیطنت اجازه ایستادن بهت نمیده.         برای جشنواره هم روز آخر تصمیم گرفتم ازت عکس بندازم که چون وقت نبود تو خونه مامان ژیلا چندتا انداختم شما که از بس خوشحال بودی اصلا همکاری نکردی گفتم از هر دوتون میندازم که به هوای خاله نسترن یه لحظه نشستی.بعد که عکسو فرستادم دیدم مهلتش تمدید شده گفتم اه کاش نمی فرستادم یه عکس مناسب موضوع مینداختم حالا اشکال نداره ان شاالله سال آینده.برای همینا هم پدرمو در آوردید!  ...
9 دی 1394

پنجمین سالگرد نی نی وبلاگ

 سلام دوستان عزیزم ما تو جشنواره شرکت کردیم اگه دوست داشتید لطف کنید و بهمون رای بدید.با هر موبایل میشه یک پیامک زد پس لطفا هر دو کد رو باهم به این صورت  27.36  به شماره  1000891010 پیامک کنید ممنون میشیم.     عکس سبحان و نسترن.     اینم عکس کیارش خواهر زادمه وبلاگ کیارش شاهزاده کوچولو مامان و بابا. با تشکر فراوان     ...
8 دی 1394

شب یلدا 1394

  عشق مامانی دیشب شب یلدا بود همه خونه مامان ژیلایینا جمع بودیم خاله ها هم کلی چیز خوشمزه درست کرده بودن شما و خاله نسترن چند روز داشتید برای این شب برنامه ریزی میکردید.   فسنجون شب یلدا که مامان ژیلا زحمتشو کشیدن.     اینم از میز یلدایی ما.     پاناکوتا و بارک شکلات رو خاله مهناز درست کرده مسقطی هندونه ای و دوناتها رو هم خاله پریسا زحمتشو کشیده واقعا سلیقه به خرج دادن.       و اینم اصل مطلب وروجکای ما.کیارش جونی هم خوابیده جاش اون وسط خالیه.           ...
1 دی 1394