ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

امید های زندگی من

دلبر مامان😍

بازم سلام عمر مامان یواشکی دارم ازت عکس میندازم متوجه شدی داری باگوشه چشم نگاه میکنی قربون اون چشات بشم تاثیرات قرنطینه حالا نمیدونم چرا ابروهاتو سیاه کردی پسر نماز خون مامان که کاملا نماز خوندن یاد گرفته سیزده بدر خانگی بعد از دوماه قرنطینه خانگی طاقت نیاوردی و رفتیم خونه مامان ژیلا. مدارس همچنان تعطیلن و سال تحصیلی داره تموم میشه .یکی از تکلیف هات که خیلی دوسش داری خودت سوال طرح کردی و حل کردی به خانومتون فرستادم خیلی از خلاقیتت خوششون اومد. یکی از کاراکترای بازی تبلتو کشیدی راستی یه خبر خوب هم دارم خدا بهمون لطف کرده و جواب دعا...
8 مهر 1399

🎂تولد هفت سالگی نفسم

سلام سلام عشق مامان تولد زیبات مبارک پسر گلم 7ساله شد و من بازهم باورم نمیشه این همه سال از روزی که اولین بار به آغوشت کشیدم میگذره الهی 120ساله شی عمر مامان و بابا. تولدتم سه تایی بودیم و به خاطر کرونا مهمون نداشتیم کیکم خودمون درست کردیم و از بیرون نمیشد تهیه کرد. دستگاه سفالگری هدیه تولدت بماند که دو روز زودتر کشفش کردی و خیلی ناراحت شدی ولی خیلی از داشتنش هیجان زده شدی. دو سه هفته ام با لگوها سر گرم بودی و یکسره با اینا بازی میکردی البته چند مدل دیگه هم بعد از تولدت خریدی ...
7 مهر 1399

روزهای کرونایی😷

سلام عشقم این روزها ویروس منحوس کرونا همه دنیا رو گرفته و متاسفانه به کشور ماهم وارد شده و از اول اسفند 1398خونه نشین شدیم و تو قرنطینه ایم . مدارس و اداره ها و همه جا تعطیله و مجازی درس میخونید ، سرگرمی روزهای کرونایی پدر و پسر شده بازی و تعمیر اسباب بازی های خراب. سبزه عیدمون لوبیای خوشگلت هم سبز شد و خیلی خوشحالی هی میگی مامان کاشتن گیاه چه حس خوبی داره البته عکساش نبود دیر فرستادم. پادری اتاقت که خودم درست کردم منو کشتی تا تموم بشه چهارشنبه سوری هم به علت قرنطینه خونه بودیم و تو پشت بوم بالون هوا کردیم عید هم که دید و بازدید نیست یه هفت...
7 مهر 1399

خوشگل پسر مامان

تولد پرنیا جون آقا سبحان لباسای مدرسشو پوشیده خوابش برده برف بازی قربونش بشم که موقع مشق نوشتن چرتش میگیره ریحونای خوشگلت سبز شدن و در پوست خودت نمیگنجی کمک به وقت آشپزی آقا پسر عاشق خونه تکونی و بیشتر خشک کردن ظرفها یه عکس دو نفره با اژدها ...
7 مهر 1399

جشنواره اسباب بازی

سلام نفسم دیروز رفته بودیم جشنواره اسباب بازی که تو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خیابان حجاب برگزار میشه . مل مل هم هر روز اونجا برنامه زنده داشت میخواستی بری برنامه مل مل که متاسفانه برنامش کنسل شده بود. نمایش عروسکهای غول پیکر           این اسباب بازیها رو هم خریدی باغچه کودک برای کاشت گل و گیاه         و یه بازی ساخت ربات و کلا وسایل الکتریکی و مدارو ....همون رباتیک.         تا یک شب هم بیدار بودی و نمیخوابیدی داشتی مدار میبستی و اختراع میکردی هی میگفتی امروز...
13 دی 1398

یلدای 98 و بقیه ماجراها 😊

یلدا مبارک عزیز مامان اینم از یلدای مدرسه خانمتون گفته بودن سبحان مجهز اومدیا میگفتی تاج من قشنگتر از همه بود همه باتاج من عکس انداختن. الهی بمیرم یه هفته مریض بودی دو روز مدرسه نرفتی و بقیه هفته هم متاسفانه به خاطر آلودگی هوا تعطیل شد ولی خوشبختانه خوب استراحت کردی رفتم مدرسه تکالیفتو بپرسم خانومتون گفتن از سبحان خیالم راحته زود یاد میگیره آخه درس جدید داده بودن شماهم که جلو جلو حروفو واسه خودت میخونی بیشترشونو میشناسی چند وقت پیشم میگفتن سبحان بهترین دانش آموزمه دست راست خودم تو کلاس میفرستم بالا سر بچه های ضعیف تر کمکشون کنه . اول سال به معلمت گفته بودی خانم این چیزای آسون چیه آخه میگی...
13 دی 1398

پسر فعال مامان🏃‍♂🚶‍♂

حیاط مامان ژیلایینا اینم تراس خودمون               جوجه های منو ببین روی میز یه پتو کشیدید شده کرسی زیرش رفتید کارتون نگاه میکنید         جشن قرآن مدرسه     روز دانش آموز     تولد مامان     نقاشیهای هنرمند مامان                         همکاری پسر خوشگلم تو کارهای خونه     ...
12 دی 1398

پسر کلاس اولیم🎒

باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه آخ که من عاشق ماه مهرم هرسال حس میکنم خودم میخوام برم مدرسه حس و حال مدرسه رفتن خودم یادم میاد همیشه روزشماری میکردم برای بازگشایی مدارس یاد اون روزا بخیر. الانم با پسر گلم انگار دوباره اون روزارو تجربه میکنم خیلی خوشحالم عشقم که به این مرحله رسیدی پسر کوچولوی من دیگه داره بزرگ میشه و کلاس اولی شده فدای کلاس اولی خوشگلم بشم. روز اول مدرسه مامان ژیلا و خاله پریسا اومدن و سوپرایزت کردن مامان ژیلا رو سرکوچه دیدی و با جیغ پریدی بغلشون میگفتی اول فکر نمیکردم مامان ژیلا این موقع صبح اینجا باشن گفتم شاید یه نفر دیگس ولی دیدم خودشونن خیلی خیلی سو...
11 دی 1398