ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

امید های زندگی من

یک شب مانده به یلدا

1394/9/29 15:15
نویسنده : مامان نسرین
407 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکم امروز صبح دوتایی مادر و پسر اومدیم خونه مامان ژیلا و با مامان ژیلا و خاله نسترن با هم رفتیم یه خرید کوچولو برای لباس زمستون شما و مامان انجام دادیم شما و خاله نسترن هم تا تونستید شیطونی کردید و پدر مارو در آوردید به هم که میرسید دیگه نمیدونید چیکار کنید هر چقدر شلوغ کاری از دستتون بر بیاد انجام میدید بازی،دعوا،شیطنت خدا نکنه با هم متحد شید دیگه هیچی جلو دارتون نیست.تا وقتی بازی میکنید همه چیز عالیه بیشترم میرید طبقه بالا بازی میکنید اون موقع یکی دو ساعت راحتیم ولی گاهی وقتا سر یه اسباب بازی که برای هیچ کدومتون ارزشی نداشته ولی حالا چون اون یکی برداشته ارزش پیدا کرده دعوا میکنید و این میگه مال منه و اون یکی میگه مال منه وقتی هم که به دست میارید خیالتون راحت میشه و میندازید یه گوشه فقط میخواید اذیت کنید البته این جدال ها هم لازمه کودکیه و برای رشد و استقلال کودک باید بوجود بیاد.جالب اینجاست که با همه جنگ و دعواهایی که دارید خیلی همدیگرو دوست دارید اگه یه نفر سومی یکی تونو اذیت کنه اون یکی سریع عکس العمل نشون میده مثلا خاله پریسا داشت موهای خاله نسترنو محکم میبست اونم داد میزد شما هم از اون طرف داد میزدی ولش کن دردش میاد یا مثلا یه روز میخواستیم برگردیم خونمون شما همش گریه میکردی که من نمیام و یه کم منو ناراحت کردی خاله نسترن از اون ور اومد گفت آبجی نسرین ولش کن بچه رو چیکارش داری،خاله قربونت مامانت بده بیا بریم اتاق خودم،نیم وجبی پنج سالشه ببین چه جوری حرف میزنه.و خیلی موارد دیگه.خدا هر دوتونو حفظ کنه.امشب هم که موندیم خونه مامان ژیلا ساعت دوازده یک بود اومدیم بخوابیم که شما یهو چشمت افتاد به کمد رختخواب و رفتی اتاق به مامان ژیلا گفتی که منو بذار رو رختخوابا شما که رفتی بالا خاله نسترنم که در حال خوابیدن بود دوید و اومد گفت منم بذار دیگه یه نیم ساعتی سر کار بودیم تا بخوابیم.

 فردا هم شب یلداست خاله ها میخوان بیان.

 

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

【p】【a】【r】【y】【a】
1 دی 94 23:48
اين جمله خيلي قشنگه «هيچ‌چيز به قدر ديدن يک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نيست و هيچ‌چيز حس حرمت و تقديس ما را هنگام تماشاي مادري‌ که بچه‌هايش وي را احاطه کرده‌اند، بيدار نمي‌کند» يوهان ولفگانگ گوته[بسیار عالی]
مامان مهناز
2 دی 94 2:55
خدا حفظشون کنه جیگر ای منو[]
خاله
5 دی 94 17:32
سلام خاله وبلاگتون چقدر زیباست خواهرزاده من تو جشنواره شرکت کرده ممنون میشم بهش رای بدین عدد 17 را به شماره پیامک 1000891010 ارسال کنین خیلی ممنون[سلام عزیزم به روی چشم]