پیک نیک،دماوند
سلام خوشگل مامان دیروز با مامان ژیلابینا و خاله مهنازینا رفتیم دماوند که من بعد از سه سال که از فارغ التحصیلیم میگذره مدرکمو بگیرم! و یه گردشی هم کرده باشیم بابایی هم یه آب و هوایی عوض کنن آخه به خاطر دستشون باید خونه بمونن حوصلشون سر رفته بود. زمانی که من دانشجو بودم زیاد میرفتیم دماوند اما بعد تولد شما قسمت نشده بود بریم البته یکی دوبار رفتیم ولی زود برگشتیم.
وقتی رسیدیم خیلی دوست داشتی بیای داخل دانشگاه،که دوتایی باهم رفتیم همه بهت لبخند میزدن یه تمبر هم گرفته بودی دستت میگفتی من باید بدم به خانومه بالاخره طلسم شکسته شد و مدرکو گرفتم. دیشب بابایی بهت میگفت مامانت روزی که وارد دانشگاه شد فکرشم نمیکرد با بچش بیاد مدرکشو بگیره،راست میگه آدم از یه لحظه بعدشم خبر نداره.
بعدم نهارو رفتیم روح افزا خوردیم و با خاله نسترن کلی شلوغ کاری کردید.
اینجا داخل چادره که به خاطرش کلی ذوق کردید.
اینجا هم سنگ پرت میکردید داخل رودخونه و کیف میکردید.
اینجا هم بعد از نهار استخوون انداختی برای پیشیا اومدن میخورن.
این مکان چشمه اعلی چشمه آب معدنیه اون بالا هم که ایستادید جای بازیه بچه هاست که دارید شعر میخوانید.