ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

امید های زندگی من

نون خامه ایه مامانش

1395/3/29 15:05
نویسنده : مامان نسرین
270 بازدید
اشتراک گذاری

 

دلبرک مامان بعد از دو سه ماه کشمکش برای آرایشگاه نرفتن بالاخره طی یک حرکت غافلگیرانه در دام افتادی و وارد سلمانی شدی و دیدی که آنقدر ها هم جای بدی نیست و از جو اونجا خوشت اومد و تا روی صندلی نشستی اول گفتی آقای آرایشگر موهامو با موزر نزنیدمشغول تلفن و بعد گفتی لطفا خامه ای بزنید نیشخنداین مدلو چند ماه پیش یه بار از زبون من شنیده بودی و یادت مونده بود آقای آرایشگر هم گفتند اگه خامه ای بزنم یه وقت نخورنتقهقهه آخر سر هم گفتی به موهام ژل بزنید که من موندم کجا دیدی یاد گرفتی!؟!تعجببعد از شماهم چندتا از مشتریا در خواست مدل خامه ای دادن.طبق معمول هم انقدر صحبت کردی و سوال پرسیدیسوال که آقای آرایشگر گفتن که این آقا چه قدر خوب حرف میزنه از همه چیز اطلاعات‌ داره.وقتی هم که اومدی خونه با خوشحالی میگفتی مامان بیا منو بخور منم تا تونستم خوردمتبغلماچ.بهت می‌گفتم بیا برو حمام می‌گفتی نه ژلام میده خامه هام خراب میشه اما آخر شب رفتی .این بادکنک ها هم به خاطر اینکه افتخار دادید و سلمانی رفتید براتون تدارک دیده شدند! حالا نه به اون نرفتنت نه به اینکه الان منتظری موهات بلند شه دوباره بری صبح که بیدار شدی میگی مامان موهام بلند نشدن؟!!!!!!!!

 

 

 

 

 

راستی عزیزم یک هفته پیش چشمامو عمل لازک کردم ولی انقدر رو دارم با این وضعیت این شکلیعینکدارم وبلاگ مینویسم نیشخند.قبل از عمل بهت میگفتم عمل میکنم که دیگه عینک نزنم شما هم می‌گفتی خوب شب خوابیدنی عینکتو در میاری دیگه،نمیخواد عمل کنی!!!!

برای معاینه من و شما و مامان ژیلا و بابا جونی و خاله نسترن رفتیم بیمارستان گفتیم شما دو تا رو هم ببریم که یه کم بگردید کلی هم بهتون خوش گذشت و سه چهار ساعت تو محوطه بیمارستان و یه ساعتم تو پارک بازی کردید بماند که کلی مامان ژیلا رو خسته کردید اما انقدر خوشتون اومده بود که همش میپرسیدید کی دوباره میریم معاینه چشم؟!!!ولی روز عمل من و بابا جونی دوتایی رفتیم.

برای بعد از عمل میگشتم که یه عینک آفتابی استاندارد بخرم شما می‌گفتی مامان نمیخواد عینک بخری من مهربونم عینک خودمو میدم بهت.عززززززززززززززززیزمبغلقلبماچخیال باطل

الانم هی میای چشمامو آروم بوس میکنی میگی بوس میکنم زود خوب بشه.قرررررررررررررررررربونت بشم.

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان کیارش
30 خرداد 95 2:13
فدای کیک خامه ایی خاله بشم .بوووووووووو و
مامان نسرین
پاسخ
خدا نکنه خاله خوشگله
مامان آنیسا
1 تیر 95 14:38
عزیزم با اون موهای خامه ایش دلم میخواد بخورمت مامانی واسه پسرمون اسفند دود میکردی
مامان نسرین
پاسخ
خاله جونی شما خیلی به ما لطف داریدااااا
مامان پندار
3 تیر 95 4:47
به به مباررررک باشه😍💜💋
مامان نسرین
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان علی آقا
10 تیر 95 2:38
سلام نسرین جون دوست خوبم اول از همه ممنون از خبرگیری هات. و ایشاا... آرایشگاه دومادیش فدای این پسر ناز شیرین زبون بشم من.یکم خامه بد ماهم بخوریم.😝😝😝
مامان نسرین
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم ان شاالله دومادیه علی جون