ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

امید های زندگی من

آقا سبحان آتش نشان

1395/4/15 15:52
نویسنده : مامان نسرین
324 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام خدمت گل پسرم که بعد از دو ماه پلیس بودن الان یک ماهی میشه که به آتش نشانی تغییر شغل دادی و انقدر به این شغل علاقه داری که دایما داری بازی آتش نشانی میکنی مثلا من بهت زنگ میزنم میگم آقای آتش نشان سریع بیا فلان جا آتیش گرفته میای آتیشو خاموش میکنی و مصدوم ها رو هم نجات میدی!اوهیه بار گفتم آتش نشان یه مدرسه آتیش گرفته گفتی باشه بعد زنگ زدی همکارات بیان پرسیدم چرا ایندفعه با همکارات اومدی گفتی آخه مدرسه بزرگه تنهایی نمیتونم خاموشش کنم.

وقتی هر کسی سبحان صدات میزنه سریع میگی من آتش نشانم و به هر کی میرسی خودتو آتش نشان معرفی میکنی وبه شدت روی شغلت تعصب داری.به دوستاتم میگی من آتش نشانم اونا میگن تو که کوچولویی نمیتونی آتش نشان باشی باید ماشین و لباس داشته باشی شما هم به هیچ عنوان کم نمیاری و از موضع خودت کوتاه نمیای.

دیروز داشتیم میرفتیم خونه مامان ژیلایینا خاله پریسا هم پیشمون بود لطف کرد و یه کتاب رنگ آمیزیه باب اسفنجی برات خرید آخه کتاب قبلی رو که برات خریده بود تموم کردی گفتی تموم شد یکی دیگه برام بخر. از جلوی سازمان آتش نشانی رد میشدیم که مثل همیشه با اشتیاق ایستادی برای تماشای ماشینا گفتم چون دوست داری بیا یه عکس ازت بندازم داشتیم عکس مینداختیم که یکی از مامورین آتش نشانی اومدن بیرون و مارو در حال عکس انداختن دیدن شما زود رفتی جلو گفتی سلام منم آتش نشانم ایشونم گفتن بدید بالا کتاب هدیه بگیرید شما هم با خوشحالی رفتی داخل اداره گفتی سلام لطفا به من کتاب آتش نشانی بدید اون آقا هم با مهربونی کتابو لطف کردن و ما هم تشکر کردیم اومدیم بیرون شما هم مشغول خوندن شعر مردان آتش نشان بودی.

اینم از عکسها و کتابت

 

 

 

 

 

از اون گذشته به آشپزی هم به شدت علاقه داری و من هر کاری میکنم باید یه دستی توش داشته باشی و آخر کار من اینجوریم        

 

اینجا باسلوق ژله ای درست کردیم با همکاری هم برش زدیم و شما دونه دونه همه رو تو پودر نارگیل غلطوندی فکر کنم خودت و میزم انداختی توش و درآوردی!

 

 

و بعضی از خوشمزه هایی که با هم درست کردیم:

 

ژله داخل طالبی

 

 

شله زرد که با هم تزیین کردیم و دلت نمیومد بخوریش میگفتی خوشگله

 

 

کاپ کیک

 

 

چند روز پیش داشتی وسط خونه میچرخیدی میگم چرا میچرخی میگی دارم خونه رو هم میزنم تخم مرغ و آردم بهش بزن مخلوط کنم!!!!!سوال

 

یه روزم داشتی روی زمین سینه خیز میرفتی میگم چیکار میکنی میگی من برقم دارم میرم تو سیما بعد بیام خونه لامپ و تلویزیونو روشن کنم اگه خواستی لامپو خاموش کن که برم! !!!قهقههتعجبقهقههتعجب

 

دیشب سر شام یهو برگشتی گفتی مامان اون موقعی که من تو دل شما بودم وقتی که ماستینا میخوردی خوب من ماستی میشدم که!!!سوالبعدش برات توضیح دادیم که قضیه از چه قراره و بچه تو کیسه پر از آبه و غذا میره تو معده و........بعد گفتی اونجوری که من خفه میشدم و مثل همیشه سوال پشت سوال اونم سوالای حکیمانه الکی نه.

قربونت بشم جیگر و نفس و عشق و عمر و زندگی و جون و عسل مامان بغلاین کلماتم حفظ کردی اگه من یه وقت نگم خودت سریع میگی و یادآوری میکنی.

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

عمه ومامانی
16 تیر 95 0:02
خداحفظش کنه
مامان نسرین
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان مریم
16 تیر 95 0:53
چه گل پسر بانمکی...چه کارهای جالبی هم میکنه شیطون خاله
مامان نسرین
پاسخ
سلام خانومی مرسی که بهمون سر زدید از آشناییتون خوشحال شدم
مامان مریم
17 تیر 95 13:53
سلام.منم از اشناییتون خوشحالم.لینکتون کردم
مامان نسرین
پاسخ
باعث افتخاره دوست خوبمبا کمال میل لینک شدید
کیان
4 مرداد 95 9:34
سبحان جون خیلی با نمکی. مواظب باشیم یک وقت مارو نگیری خشک کنی. سبحان برقی
دخترخاله
5 مرداد 95 14:50
چه پسر شیطون بلایی/ خداحفظش کنه
مامان نسرین
پاسخ
سلامت باشی عزیزم