عکسهای نوزادی نقل مامان
عسل مامان اینا عکسای ده روز اول زندگیتن که روزا خواب بودی و شبا تا 4 صبح بیدار بودی تا 3 ماه اینجوری بودی البته روز هم کم می خوابیدی کلا از خواب فراری بودی تقریبا از همون یک ماهگی تا سرتو میذاشتیم رو بالش سرتو بلند میکردی که بلند شی تا دستای کوچیک نازتو میگرفتیم سریع سرتو بلند میکردی و خودتو می کشیدی بالا از همون اول ماشاالله خوب گردن میگرفتی و بچه شل و ولی نبودی جیگر من از اول مرد بود.به محض اینکه پاهای خوشگلتو میذاشتیم زمین که وایستی قدم برمیداشتی.قربون اون چشم و ابروی مشکیت بشم چهار روزه بودی که یه دفعه گریه کردی و کبود شدی ما هم انقدر ترسیدیم که سریع بردیمت دکتر من که از شدت درد یه قدم هم نمیتونستم تنهایی بردارم اون موقع اصلا نفهمیدم که چطور حاضر شدم و از پله ها پایین رفتم خدارو شکر دکتر گفت هیچی نیست بعدش گفت اون سیاها چیه مالیدید به ابروهای بچه آخه بعضیا سرمه میزنن که ابروی بچه مثلا تقویت بشه بعدشم نوزاد که اینهمه ابرو نداره ما هم گفتیم چیزی نزدیم ابروهای خودشه به باباش کشیده بابا رو که نگاه کرد گفت آره ها .
خیلی هم بغلی بودی چون ایام عید بدنیا اومدی بابایی همش خونه بود خیلی دوست داشت همش بغلت کنه و نگات کنه کم کم به بغل عادت کردی اصلا رو زمین نمی موندی فقط بازی میخواستی.خیلی هم شیر میخوردی یه لحظه بیکار نبودی اوایل یه کم برام سخت بود چون حالم خوب نبود،اما مامان ژیلا کمکم میکرد آخه ما 18 روز موندیم خونشون،بعدها که حالم بهتر شد عاشق شیر خوردنت بودم زمانی که شیر میخوردی و با اون چشمای ناز و تیله ای تو چشمام زل میزدی یا آروم خوابت میبرد یا با دستای نرم و نازکت با صورتم بازی میکردی رو با دنیا عوض نمیکنم. خیلی لذت بخشه که خدا لیاقت نگهداری و پرورش یکی از فرشته هاشو به آدم بده.همه بچه ها فرشته ان این وظیفه پدر و مادر که طوری بچه رو پرورش بدن که تا ابد فرشته بمونه.
عزیز دلم تو میوه باغ زندگیمونی و ما فقط باغبون این باغیم.
عکس سیزده بدر سال 92 اینجا ده روزه بودی و چون نمی شد بریم بیرون نشستیم تو حیاط مامان ژیلایینا کباب سیزدهم باباجونی و بابا حمید تو حیاط درست کردن.البته حیاط و باغچه باباجونی کمتر از باغ نیست. و یه عکسم از خاله نسترن تو همون روز اینجا 2 سالشه و داره آب بازی میکنه جای شما حسابی خالیه.