تولد مامانی سبحان جونی
سلام ملوسک مامان دیشب تولد مامانی بود ولی شما قبول نداشتی و همش میگفتی تولد منه.بیست و هفت سالم تموم شد رفتم تو بیست و هشت ولی اصلا بهم نمیادا!!!!!!!!! واقعا عمر آدم چه زود میگذره،میگذره ولی مهم اینه که خوب بگذره.دیروز صبح مامان ژیلایینا اومدن خونمون عدس پلو نذری خاله مهنازو برامون آوردن خاله مهنازم مال شمارو سفارشی فرستاده بود و پر گوشت کرده بود روشم علامت زده بود.منم سرما خورده بودم بابایی زنگ زد که بیاد ببرتم دکتر که گفتم با بابا جونی میرم بعد همه با هم رفتیم دکتر و خونه مامان ژیلا بابا هم شب کیک گرفت و آورد اونجا خاله ها هم اومدن.
چون کیک تولد خودت باب اسفنجی بود زنگ زدی به بابایی و گفتی تولد باب اسفنجی منو بخر آخه به کیک تولد میگی تولد بابا هم بعد از کلی گشتن پیدا کرده بود تازه شمعارم نذاشتی فوت کنم ناقلا.
عزیزم هر روزی که تو شاد باشی روز تولد منه پس همیشه شاد باش و بخند.