ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید های زندگی من

نمایشگاه قرآن

اینجا موزه دفاع مقدسه که نمایشگاه قرآن قراره از این به بعد اینجا برگزار بشه.اینا که روشون نشستی تانکهای زمان جنگ ایران و عراق هستند.به تیپتم میاد. ...
24 شهريور 1394

عکسهای سیزده ماهگی عمر مامان

  سبحان جونم این مکعب رو از نمایشگاه کتاب برات گرفتم با همین تمام اشکال هندسی رو یاد گرفتی اوایل همه اشکال رو میشناختی مثلا بهت می گفتیم دایره کدومه نشون میدادی تقریبا یک سال و نیمه بودی که اسماشونو میگفتی و خیلی به این لگو علاقه نشون دادی.و رنگها رو هم کاملا بلد بودی.کلا خیلی خوب صحبت میکردی همه میگفتن که سبحان خیلی زود و خوب حرف زدنو شروع کرد.تو این عکس هم تازه از خواب پا شدی.  مربع:ابع.    دایره:دایه،دارره.      ذوزنقه:ذوزنه.      مثلث:اثده.       مکعب:مکب.          شش ضلعی و بیضی و. ........   آسانسور:آسان...
21 شهريور 1394

شیطنت ها و شلوغ کاری های گونگولی مامان

اوا پس چرا این میز خالی شد! عزیز دلم از وقتی که تونستی سینه خیز بری دیگه وسایل خونه دونه دونه از دستت فرار کردن وقتی هم که چهار دست وپا رفتی یه سری وسایل دیگه وقتی هم که تونستی بایستی و راه افتادی و سرعت عملت شد اندازه سرعت نور کارمون سخت تر شد همش میترسیدیم وسیله ای رو بشکنی یا بندازی روت و به خودت آسیب بزنی من که انقدر می دویدم دنبالت که دیگه آب شده بودم به ورزش و رژیم هم نیازی نداشتم.شدیدا به سیم برق و وسایل برقی و کلید و پریز علاقه داشتی کلا به کارهای فنی و مهندسی علاقه مندی باتری هم خیلی دوست داری هر اسباب بازیی بهت میدیم دنبال باتریشین میگردی.   الهی مامان فدات بشه اوایل چهار دست و پا میرفتی سراغ سیم های سه راهی تل...
18 شهريور 1394

نوروز 93 و سبحان جونی مامان

یه عکس هنری از پسر خوش استیل خودم در شهر ساوه.برای عید دیدنی رفته بودیم خونه خاله لیلای مامان.     نوروز پارکی. الهی من فدای اون شوت زدنت بشم. سیزده بدر و تاب بازی بغل بابا حمید.                                        ...
17 شهريور 1394

تولد یک سالگی نفس مامان

نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم: یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی ........ پس تا می توانی مهربان باش......                        و تو آن شبنم عشقی که با آمدنت               به روزگار تیره و تارم رنگ مهر و وفا بخشیدی  سلام نفسم عمرم زندگیم ماهم یک سال بزرگتر شدی و من روز به روز بیشتر حس میکنم که دوست دارم و همه وجودمی و بی تو هیچم.یک سال با خوبی و خوشی و سلامتی رو پشت سر گذاشتیم امیدوارم همه سالهای عمرت به خوبی سپری بشن و همیشه شادمان زندگی کنی...
13 شهريور 1394

عکسهای نه تا یازده ماهگی جیگر مامان

اینجا ویلای عمو مرتضی و خاله مهناز تو مکتو اون‌موقع عسلم سرما خورده بود همش دارو میخورد میخوابید ولی دو روز آخر خوب شدی و کلی بازی کردی.این عکس مال لحظه ای که رسیدیم چون کسی خونه نبود که بخاری روشن باشه خونه سرد بود بخاطر همین اینجوری پیچیدیمت ولی دو ساعته گرم شد. چه پسر مرتب و خوش تیپی دارم من موهاشو برس کشیده که بره مهمونی. یه روز کاکائویی دیگه خونه خاله مهناز. عمر من این عکس تولد سه سالگی خاله نسترنه سی بهمن شما اینجا یازده ماهه ای.شما دوتا انقدر تولد دوست دارید که به هر بهونه تولد می‌گیرید شیرینی هم که میخوردید باید روش شمع بذارید و فوت کنید شمع تولد ماهارم شمادوتا فوت میکنید.    &nb...
12 شهريور 1394

سفر به مشهدالرضا،پابوس امام رضا (ع)

          السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع) برای نماز صبح رفته بودیم حرم شما هم که طبق معمول خواب نداری!  عزیز دلم تقریبا هفت هشت ماهه بودی،اول ماه محرم،که با مامان ژیلا و خاله مهنازینا رفتیم پابوس امام رضا این اولین سفر مهم زندگیت بود خیلی هم بهمون خوش گذشت بابا حمید برات یه انگشتر نقره کوچولوی خوشگل خرید یادگاری نگهش داشتم مامان ژیلا هم اون موتور قرمز کوچیک رو برات خرید.انشاالله امام رضا همیشه نگهدارت باشه عسلم.    از مشهد که برگشتیم روز تاسوعای حسینی همه با هم رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. اینجا هم مراسم شام غریبان امام حسین (ع) عزیزم این عکس مربوط به کربلا رفتن با...
11 شهريور 1394