سبحان حسابدار میشود!
سلام ماه من
چند روز پیش بابا حمید داشتن یه سری از جنس های مغازه رو فاکتور میکردن یه سری حسابها رو هم با ماشین حساب انجام میدادن و مینوشتن شمام همش منتظر بودی کارشون تموم بشه که ماشین حسابو بگیری بعد بابا که کارشون تموم شد شما سریع ماشین حساب و گرفتی و رفتی دفتر و مداد آوردی و اعداد ماشین حساب و میزدی و واسه خودت میگفتی هشتاد نود و...بعد چندتا خط میکشیدی تو دفترت و میگفتی حساب کردم.
بعدشم بستنیهاتو از یخچال آوردی و گفتی من آقای فروشنده ام بیاید از من خرید کنید تا حساب کنم .
خلاصه اینکه کلی برنامه داشتیم تازه بعد از خریدن هم حق نداشتیم بخوریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی