ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

امید های زندگی من

این روزهای سبحان جونی

سلام عشق مامان قربونت بشم.هر روز داری بزرگتر میشی و قد میکشی و چیزای بیشتری یاد میگیری و من لذت میبرم از این همه هوش و ذکاوت و ریز بینی و دقت نظرت روی پدیده های اطرافت دایم در حال سوال کردنی،چرا چطوری کی؟فقط کافیه با هم بشینیم یه فیلم یا کارتون نگاه کنیم از اول تاآخرش سوال میپرسی. حرف زدنتو که نگو یه کلماتی استفاده میکنی که آدم شک میکنه دو سال و هفت ماهه ای،دایره لغاتت خیلی وسیعه و تقریبا بیشتر کلمات رو درست تلفظ میکنی و واضح حرف میزنی. تازگیا تا کارت بهمون میفته میگی مامان جون،بابا جون فلان چیزو میخوام.وقتی میخوای یه چیزی ازم بپرسی مثل خودم میگی عزیز دلم ...  .اگه فقط بگم بله میگی بگو بله عزیزم چون همیشه اینجوری جوابتو میدم اگه یه ...
9 آبان 1394

تولد مامانی سبحان جونی

سلام ملوسک مامان دیشب تولد مامانی بود ولی شما قبول نداشتی و همش میگفتی تولد منه.بیست و هفت سالم تموم شد رفتم تو بیست و هشت ولی اصلا بهم نمیادا!!!!!!!!! واقعا عمر آدم چه زود میگذره،میگذره ولی مهم اینه که خوب بگذره.دیروز صبح مامان ژیلایینا اومدن خونمون عدس پلو نذری خاله مهنازو برامون آوردن خاله مهنازم مال شمارو سفارشی فرستاده بود و پر گوشت کرده بود روشم علامت زده بود.منم سرما خورده بودم بابایی زنگ زد که بیاد ببرتم دکتر که گفتم با بابا جونی میرم بعد همه با هم رفتیم دکتر و خونه مامان ژیلا بابا هم شب کیک گرفت و آورد اونجا خاله ها هم اومدن. چون کیک تولد خودت باب اسفنجی بود زنگ زدی به بابایی و گفتی تولد باب اسفنجی منو بخر آخه به کیک تولد میگی تول...
5 آبان 1394

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.....

    "هل من ناصر ینصرنی   کیست مرا یاری کند؟”  و عجیب است که هرکه ندایت را لبیک گفت؛ از سوی تو یاری شد و سعادتمند ،و هر که روی برگرداند مغبون و زیان دیده آقای من؛ از ندایت ”کیست که بخواهد یاریش کنم؟” می شنوم. لبیک یا حسین و روحی فداک صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین   از ”یا حسین” تا ”با حسین ” فرسنگها فاصله است کوفیان نیز ”یا حسین ” گفتند ولی با حسین نماندند....... قربون امام حسین و زنجیر زن کوچولوش برم. جیگر خالش کیارش،علی اصغر امام حسین نگهدارت باشه. عزیز دل مامان انشاالله هر چی از خدا میخوای بهت بده،...
24 مهر 1394

اصلاح موی آقا سبحان

سلام مموشک مامان امروز برای اولین بار رفتی آرایشگاه و موهاتو مرتب کردی البته قبلا خودمون موهاتو کوتاه کرده بودیم.  خیلی هم پسر خوبی بودی و خوب همکاری کردی فقط نذاشتی پیشبند ببندن اشکالی نداره بازم خیلی خوب بود ...
23 مهر 1394

پازل الفبا رسید!

سلام گل پسرم همینطور که بهت قول داده بودیم بالاخره بابایی برات پازل الفبا گرفت و کلی هم براش خوشحال شدی گفتی بابا حمید مرسی که برام پازل الفبا خریدی تا بابا برات یه چیز میخره دقیقا همین جمله رو برای تشکر بهش میگی.قربون قدردانی کردنت بشم.راستی یه دفتر نقاشی و خط کش شابلونی هم خریده البته دفتر نقاشی فعلا مال منه دفتر قبلیتم برات نقاشی کشیدم پر شد فعلا خودت نمیکشی میگی خط خطی میشه شابلونو گرفتیم که راحتتر یاد بگیری.   تازه هنوز با این بازی نکردی سفارش بعدی رو دادی،بابا برام پازل آقا شیره بخر.ناقلا   ...
23 مهر 1394

سفر به مکتو عسل مامان

 سلام عزیزم ده روز پیش عید سعید قربان بود که ما و مامان ژیلایینا و خاله مهنازینا و خاله پریسایینا همه با هم رفتیم ویلای عمو مرتضی،قرار شد ما با ماشین بابا جونی بریم آخه شما و خاله نسترن میخواستید با هم باشید تا حسابی آتیش بسوزونید از دو روز قبل از سفر دقیقه به دقیقه به هم زنگ میزدید تا هماهنگ کنید چه چیزهایی بردارید تمام وسایلی که هردو تون ازشون داشتید رو برداشتید خوراکی هم طبق معمول دو تا دو تا کیفت دیگه داشت میترکید.تو راهم هر برایی تونستید سر من و مامان ژیلا آوردید بعد از کلی مقاومت برای خواب از خستگی بی هوش شدید!وقتی وارد روستا شدیم بیدار شدید و از خوشحالی چه جیغایی میکشیدید.بابا جونی به خاطر بازنشستگی‌ شون می خواستن بهمون سور ...
14 مهر 1394

مهندس کوچولوی مامان

سلام پسر گلم قربونت بشم.ازهمون اوایل زندگیت علاقه شدیدی به لوازم برقی و سیم و پریز و دوشاخه و. ....کارهای الکترونیکی و کارهای فنی و مهندسی داشتی.تا بابا حمید میخواست یه کار فنی انجام بده و یه وسیله ای رو تعمیر کنه شما جلوتر از بابایی دست به آچار می شدی و از هولت دیگه نمی دونستی پیچ گوشتی برداری یا انبردست و.......بیچاره کلافه میشد.اینم ابزار کارت،قبلا گفتم اون روزی که از شیر گرفتمت اینارو برات خریدیم تا روحیت عوض بشه کلی هم خوشحال شدی تا بابا چکش بر میداشت میگفتی صبر کن منم بدم چکشمو بیارم و بدو بدو و با ذوق می رفتی می آوردی.ولی باز هم نمونه های واقعی رو بیشتر دوست داشتی و میگفتی پیچ گوشتیه بابا رو میخوام. دستگیره ...
13 مهر 1394