ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

امید های زندگی من

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.....

    "هل من ناصر ینصرنی   کیست مرا یاری کند؟”  و عجیب است که هرکه ندایت را لبیک گفت؛ از سوی تو یاری شد و سعادتمند ،و هر که روی برگرداند مغبون و زیان دیده آقای من؛ از ندایت ”کیست که بخواهد یاریش کنم؟” می شنوم. لبیک یا حسین و روحی فداک صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین   از ”یا حسین” تا ”با حسین ” فرسنگها فاصله است کوفیان نیز ”یا حسین ” گفتند ولی با حسین نماندند....... قربون امام حسین و زنجیر زن کوچولوش برم. جیگر خالش کیارش،علی اصغر امام حسین نگهدارت باشه. عزیز دل مامان انشاالله هر چی از خدا میخوای بهت بده،...
24 مهر 1394

اصلاح موی آقا سبحان

سلام مموشک مامان امروز برای اولین بار رفتی آرایشگاه و موهاتو مرتب کردی البته قبلا خودمون موهاتو کوتاه کرده بودیم.  خیلی هم پسر خوبی بودی و خوب همکاری کردی فقط نذاشتی پیشبند ببندن اشکالی نداره بازم خیلی خوب بود ...
23 مهر 1394

پازل الفبا رسید!

سلام گل پسرم همینطور که بهت قول داده بودیم بالاخره بابایی برات پازل الفبا گرفت و کلی هم براش خوشحال شدی گفتی بابا حمید مرسی که برام پازل الفبا خریدی تا بابا برات یه چیز میخره دقیقا همین جمله رو برای تشکر بهش میگی.قربون قدردانی کردنت بشم.راستی یه دفتر نقاشی و خط کش شابلونی هم خریده البته دفتر نقاشی فعلا مال منه دفتر قبلیتم برات نقاشی کشیدم پر شد فعلا خودت نمیکشی میگی خط خطی میشه شابلونو گرفتیم که راحتتر یاد بگیری.   تازه هنوز با این بازی نکردی سفارش بعدی رو دادی،بابا برام پازل آقا شیره بخر.ناقلا   ...
23 مهر 1394

سفر به مکتو عسل مامان

 سلام عزیزم ده روز پیش عید سعید قربان بود که ما و مامان ژیلایینا و خاله مهنازینا و خاله پریسایینا همه با هم رفتیم ویلای عمو مرتضی،قرار شد ما با ماشین بابا جونی بریم آخه شما و خاله نسترن میخواستید با هم باشید تا حسابی آتیش بسوزونید از دو روز قبل از سفر دقیقه به دقیقه به هم زنگ میزدید تا هماهنگ کنید چه چیزهایی بردارید تمام وسایلی که هردو تون ازشون داشتید رو برداشتید خوراکی هم طبق معمول دو تا دو تا کیفت دیگه داشت میترکید.تو راهم هر برایی تونستید سر من و مامان ژیلا آوردید بعد از کلی مقاومت برای خواب از خستگی بی هوش شدید!وقتی وارد روستا شدیم بیدار شدید و از خوشحالی چه جیغایی میکشیدید.بابا جونی به خاطر بازنشستگی‌ شون می خواستن بهمون سور ...
14 مهر 1394

مهندس کوچولوی مامان

سلام پسر گلم قربونت بشم.ازهمون اوایل زندگیت علاقه شدیدی به لوازم برقی و سیم و پریز و دوشاخه و. ....کارهای الکترونیکی و کارهای فنی و مهندسی داشتی.تا بابا حمید میخواست یه کار فنی انجام بده و یه وسیله ای رو تعمیر کنه شما جلوتر از بابایی دست به آچار می شدی و از هولت دیگه نمی دونستی پیچ گوشتی برداری یا انبردست و.......بیچاره کلافه میشد.اینم ابزار کارت،قبلا گفتم اون روزی که از شیر گرفتمت اینارو برات خریدیم تا روحیت عوض بشه کلی هم خوشحال شدی تا بابا چکش بر میداشت میگفتی صبر کن منم بدم چکشمو بیارم و بدو بدو و با ذوق می رفتی می آوردی.ولی باز هم نمونه های واقعی رو بیشتر دوست داشتی و میگفتی پیچ گوشتیه بابا رو میخوام. دستگیره ...
13 مهر 1394

قند و نبات مامان

سلام عزیز مامان قربون اون ژست های خوشگلت اینجا آماده شده بودی که بابا حمید بیاد دنبالت با هم برید مغازه آخه یه چند روزیه که بابا کارتن سازی رو(سبحان کارتن)جمع کرده و مغازه تجهیزات پزشکی باز کرده براش دعا کن که موفق باشه و کارش بگیره الهی آمین. برای مغازه مجبور شدیم ماشینو بفروشیم،یه روز که تو اتاقت نشسته بودیم شما هم نشسته بودی تو ماشینت داشتی بازی میکردی بابا بهت گفت میخوام ماشینمو بفروشم شما هم با اون زبون کودکانه و معصومانه نازت گفتی بابا ماشین خودتو نفروش ماشین منو بفروش،اینو که گفتی نمیدونی ما چقدر احساساتی شدیم به خاطر همدردی و مهربونی کودکانت، بهت افتخار میکنم.گاهی اوقات هم دستای کوچولوتو رو به آسمون میگیری و میگی خدای...
10 مهر 1394

پسر مامان و پازلهای خوشگلش

قند عسلم پازل انگری بردز اولین پازلی بود که چیدنشو یاد گرفتی چند باری باهم درست کردیم بعد از چند روز خودت تنهایی چیدی.دو سال و دو ماهه بودی که خاله پریسا برات خرید چون از تصویرش خوشت اومد بهش علاقه نشون دادی و زود با پازل درست کردن آشنا شدی البته خاله نسترن هم کلکسیون پازل داشت و همیشه میدیدی گاهی وقتا هم تیکه هاشو یا میذاشتی دهنت یا له میکردی آخه کوچولو بودی و این در علاقت بی تاثیر نبود آخه مگه میشه یکی از شما یه کاری انجام بده یا یه چیزی داشته باشه ولی اون یکی نه؟!!!!!!!!!!!!! البته قبل از این بابا حمید یه باب اسفنجی برات خریده بود ولی اثری ازش نمونده. بعد که انگری بردزو یاد گرفتی بابا برات باب اسفنجی و تام و جری خرید.من باب اس...
9 مهر 1394

دردونه مامان

دردونه مامان اینجا خونه خاله پریساست اینا هم عروسکاشن که خیلی دوستشون داری به قول خودت داری نازیشون میکنی. اینجا هم خونه خاله مهناز اتاق کیارشه اگه بذارید خودش وسایلاشو افتتاح کنه! هر وقت میریم من میخوام در اتاقو ببندم اما خاله مهناز میگه تو رو خدا بذار جیگر خاله بازی کنه.   این عروسکه مامانه اسمش عسله البته دیگه شده بچه شما الانم ترک دوچرخت سوار کردیش. اینم ارگ عمه مرجانه که شما قبول زحمت فرمودید و مینوازید.   ...
8 مهر 1394

سفر به شمال(نو شهر)شیرین مامان

سلام عشق مامان اینجا ساحل نوشهره زمانی که کیارش تقریبا چهل روزه بود با خاله مهنازینا رفتیم. خوشگل مامان این سطل ماسه بازی و کلاهتو از همون جا برات خریدیم.خیلی بهت خوش گذشت حسابی آب بازی کردی دایم میگفتی برم شنا کنم بابا هم یکسره دنبالت بود که زیاد جلو نری اون یک ساعتی که لب دریا بازی کردی بهترین لحظات سفرمون بود از لذت بردنت ،لذت بردیم الهی قربون اون خنده های شیرین و بازی های کودکانه پاک و زلالت بشم.دلم میخواد همیشه شاد باشی.   ...
8 مهر 1394

موهای خوشگل عسل مامان

خوشگلم فدای اون موهای نازت بشم. عزیز دلم موهاتو کوتاه کردیم تا یه کم سرت هوا بخوره و موهات یک دست در بیان تا موهای فرفری نازت در بیان دق میکنم البته همه جوره نازی ولی موهاتو خیلی دوست دارم.هر کی میگه کچل شدی میگی نه خوشگل شدم.این دوتا عکسو تو یه روز انداختم.   ...
7 مهر 1394