سفر به مکتو عسل مامان
سلام عزیزم ده روز پیش عید سعید قربان بود که ما و مامان ژیلایینا و خاله مهنازینا و خاله پریسایینا همه با هم رفتیم ویلای عمو مرتضی،قرار شد ما با ماشین بابا جونی بریم آخه شما و خاله نسترن میخواستید با هم باشید تا حسابی آتیش بسوزونید از دو روز قبل از سفر دقیقه به دقیقه به هم زنگ میزدید تا هماهنگ کنید چه چیزهایی بردارید تمام وسایلی که هردو تون ازشون داشتید رو برداشتید خوراکی هم طبق معمول دو تا دو تا کیفت دیگه داشت میترکید.تو راهم هر برایی تونستید سر من و مامان ژیلا آوردید بعد از کلی مقاومت برای خواب از خستگی بی هوش شدید!وقتی وارد روستا شدیم بیدار شدید و از خوشحالی چه جیغایی میکشیدید.بابا جونی به خاطر بازنشستگی شون می خواستن بهمون سور ...
نویسنده :
مامان نسرین
16:31